TUFƏHLİ

TUFƏHLİ

۱۳۸۷ مهر ۱۹, جمعه

منبع:سايت ميليتانت


« چه گوارا» و تداوم مارکسيزم
مجتبی بنی جمالی

زندگی سياسی ارنستو چه گوارا

«کارلوس تابلادا» اقتصادان مارکسيست کوبائی در مورد زندگی سياسی چه گوارا چنين می نويسد: "هنگامی که او شانزده ساله بود شروع به خواندن آثار کارل مارکس، فردريش انگلس و لنين نموده و در کنار آثار ديگر با « سرمايه» و « بيانيه حزب کمونيست» مارکس و انگلس آشنايی پيدا کرد؛ در اين سن يک واژه نامه فلسفی تدوين و در طول سال های تحصيلی در دانشگاه نوشته های ديگری از قبيل «آنتی دورينگ» انگلس و « امپرياليزم بالاترين مرحله سرمايه داری» و « دولت و انقلاب» لنين را مطالعه نمود. در سفرهای خود به آمريکای لاتين و مناطق کارائيب تا سال 1959 علاوه بر استفاده از دانش پزشکی خود، تاريخ و فرهنگ اين کشورها را نيز تحقيق و مطالعه نمود؛ او علاقه خاصی به باستان شناسی و فرهنگ های بومی و پيشرفته ترين نظريات مربوط به علوم اجتماعی داشت. دانسته های وی از واقعيات قاره آمريکا، رهنمون وی در فهم و تعميق مطالعات مارکسيستی او گرديد.
نامه هايی که «چه» برای اعضای خانواده اش بين سال های 56 –1954پست کرده، خبر از يک سری مطالعات سيستماتيک در رابطه با اقتصاد سياسی و آمار می دهد.
چه گوارا اهل آرژانتين بود که در اواسط دهه 1950 در مکزيک به جنبش 26 جولای که توسط فيدل کاسترو رهبری می شد، به عنوان کادر ارتش شورشی پيوست. در هنگام پيروزی قيام عليه ديکتاتوری «باتيستا» دست نشانده آمريکا در کوبا در سال 1959 او سی ساله بود، و پس از پيروزی در همان سال وزير صنايع، رئيس بانک ملی کوبا و مسئول انستيتوی ملی برای اصلاحات ارضی شد. بين سال های 64 - 1963 در بحث های علنی در مطبوعات کوبا حول چشم انداز آلترناتيو برای سازمان دهی اقتصاد کوبا فعالانه شرکت نمود.
در آوريل 1965 چه گوارا کوبا را برای کمک به ايجاد رهبری مبارزات انقلابی در کشورهای ديگر ترک نمود؛ برای بيش از شش ماه در کنگو (زئير) طرفداران نخست وزير مقتول «پاتريس لومومبا» در مبارزه شان عليه رژيم ارتجاعی دست نشانده امپرياليزم آمريکا و بلژيک را کمک رساند و در 1966 به بوليوی رفت؛ در آن جا او يک شاخه چريکی، که سعی داشت مبارزه انقلابی عليه ديکتاتوری نظامی را سازمان دهی کند، را رهبری نمود؛ مبارزه ای که در حال رشد و جهت گيری اعتلای انقلابی در آرژانتين، شيلی و اروگوئه را داشت. در اکتبر 1967 وی توسط نيروهای نظامی بوليوی که دولت آمريکا سازمان دهی کرده بود، زخمی، دست گير و سپس به قتل رسيد.
***
چه گوارا يکی از برجسته ترین مارکسيست های قرن بيستم است، که در جهت پاسخ گوئی به چگونه سازمان دهی کارگران در عمل انقلابی برای فايق آمدن به تنها سؤال اساسی جهان سياسی، که همانا سقوط سرمايه داری با تمامی مظاهرش چون استثمار، فردگرائی، جنگ، نژادپرستی، تحميق زنان و بحران اقتصادی-اجتماعی، برای انتقال جامعه به سوی سوسياليسم و کمونيسم، و رها شدن از اين مصائب است، کوشيد. دستاوردهای مشارکت و مساعدت سياسی او امروز، نه تنها برای کارگران و کشاورزان کوبائی ( که با آن به خود هويت می بخشند از اهميت بسياری برخوردار است)، بلکه برای طبقه کارگر جهان و سوسياليست های انقلابی، در کليه کشورهای جهان دارای اهميت ويژه ای است.
هدف چه گوارا از کنکاش در اقتصاد يافتن راهی برای اداره توليد و توزيع در اقتصاد، ارزيابی از طبقه کارگر به مثابه «نيروی مصرف شده» و «فاکتوری از توليد» ( آن چنان که در ايده آل ترين شکل خود اقتصاددانان تربيت شده مکتب استالينيسم به عنوان «فاکتور انسانی» از اين طبقه ياد کرده اند) از خارج از طبقه کارگر نبود، بلکه هدف او، سازمان دهی و ارتقاء آگاهی سياسی کارگران، قادر ساختن آنان در تمرين ارتقاء يابنده کنترل بر روی اقتصاد و تصميم گيری های اجتماعی که هم زمان با توليد، زندگی آنان را نيز شکل می دهد، می باشد. علاوه بر اين، بالا بردن قدرت بينش کارگران در چگونگی محاسبه ی احتياجات مشترک جامعه و سازمان دهی آگاهانه «کار» و منابع برای اختصاص دادن آن در پيوستار با احتياجات، که از طريق اين سعی کارگران قادر گردند ارزش ها و رفتار خود را تغيير، خلاقيت و تمايلات شان را از بندهای شرايط تحميلی زندگی، بيگانگی از خود و کار مجرد آزاد سازند.
چه گوارا توسعه هر چه عالی تر فنون تکنيکی و اداری، کار داوطلبانه، آگاهی سياسی و همکاری و خود دگرگون سازی کارگران را در مرکز انقلابی نمودن روابط اجتماعی توليد و مبادله در فردای پيروزی قيام، قرار داد. روش و اسلوبی را که او پيشنهاد می کرد، مخالف سياستی که به نام « بالاترين کارآرائی» متکی بر يک اقتصاد با برنامه بوراکراتيک دولتی، بود؛ حتا اگر اين برنامه به توسط توليد کنندگان اداره شده و بتواند برای آنان خدمات خالص اجتماعی همه جانبه تر را «تأمین نمايد». او مطمئن بود چنين روش بوروکراتیکی فقط از حالت «بسيج» بيرون آوردن، غير سياسی و دلسرد شدن طبقه کارگر و بدين جهت مانع نهايی در هوشياری و آگاهی برای ارتقاء و پيشرفت در خلاقيت و بارآوری انسان را به همراه خواهد داشت.
رشد بی ثباتی اقتصاد سرمايه داری جهانی نشان از بالا رفتن امکان غير قابل پيش گيری يک کسادی و تنزل عميق بين المللی و ايجاد بحران اجتماعی در سال های آينده می باشد. به همراه اين گسترش، تأثیرات کسادی اقتصاد، بيکاری، تفکيک طبقاتی، خشونت پليسی، فساد و تجاوز ( که مشخصه امروزی کشورهای سرمايه داری است) خواهد بود. هم اکنون کارگران و دهقانان در آفريقا، آمريکای جنوبی و مرکزی، و آسيا، در حال ورشکستگی و برده بدهی های خود به سرمايه مالی جهانی بوده و در وضعيتی وخيم تر از سال های 1930 به سر می برند. برجسته شدن تناقضات جهان، که در آخرين سال های قرن بيستم هنوز تحت کنترل نظام سرمايه داری است، نياز مبرم به پيش بردن مبارزه ای جهانی برای سوسياليسم را تاکيد می نمايد.
تجربه کليه انقلابات قرن اخير و دولت های کارگری بوروکراتيک و مباحث مربوط به آن برای طبقه کارگر ايران درس های ارزنده ای است که بتواند از پيروزی و شکست ها در بحث و بررسی برای تدوين تئوری و برنامه عمل خود استفاده نمايد؛ زيرا که بسياری از سؤالات امروز و فردای ما موضوعاتی بوده که انقلابات و انقلابيونی چون چه گوارا بدان پاسخی قابل ملاحظه داده اند.
انسان برای تامين و توليد احتياجات مادی و مواد اوليه زندگيش می بايستی کار کند؛ از طريق کار کليه توليد کنندگان در جامعه ای که بين شاخه های مختلف توليدات مادی تقسيم گرديده، درجه احتياجات مختلف را می تواند محاسبه و آن را کاملا برآورده نمود؛ بنابراين، چنين مجموعه ای از احتياجات معين، از يک طرف يک همگونی خام بين احتياجات و بازدهی، و از طرفی ديگر يک تقسيم کاربين اين شاخه های مختلف در يک تناسب معين ايجاد می نمايد. در جوامع اوليه و يا در جامعه کاملا توسعه يافته سوسياليستی اين تقسيم کار مصرف شده در شکل آگاهانه برنامه ريزی رخ خواهد داد. در جوامع اوليه بنابر عادات، رسوم، سنن، تصميم گيری توسط «ريش سفيدان» و غيره، و در يک جامعه سوسياليستی بر پايه انتخاب دموکراتيک از ارجحيت ها توسط انجمن های قاطبه ملت از توليد کنندگان و مصرف کنندگان صورت می پذيرد. اما تحت نظام سرمايه داری که کار تبديل به کار خصوصی می شود، وقتی که توليدات کار، کالاهای توليد شده ای است مستقل از يکديگر که آن نيز به توسط هزاران شرکت و کمپانی مستقل انجام گرفته است؛ هيچ تصميم آگاهانه ای، اين نوع تعادل مصرف کار و احتياجات شناخته شده اجتماعی را تضمين نمی نمايد، و تنها از طريق عملکرد کورکورانه نيروی بازار، فقط به شکل اتفاقی اين تعادل بر قرار می گردد؛ نوسان های قيمت در بهترين شکل هيپوتزهای آن، البته آن طوری که اقتصاددانان آکادميک بدان چسبيده اند فقط موجهائی است که نشان می دهد اين تعادل توسط چه نوع فشاری و در چه جهتی تکانی خورده است؛ اما آن ها ناتوان از توضيح اين که چه چيزی و کدام نيروی حرکت دهنده در ورای همه اين نوسان ها، تعادل برقرار نموده شده را ايجاد می نمايد، نمی باشند؛ اين دقيقا سؤالی است که مارکس با تئوری ارزش کار بدان پاسخ داد. ما نيز در اين نوشته بدان و نکاتی ديگر در زمينه اقتصاد سياسی از قبيل قانون ارزش با پاسخ ها و نظريات رفيق چه گوارا خواهيم پرداخت.
کارل مارکس در نقد برنامه گوتا نوشت: « بين جامعه سرمايه داری و جامعه کمونيستی دوره ای انتقالی، از يکی به ديگری قرار دارد» .
ارنستو چه گوارا در نوشته خود تحت عنوان «اقتصاد و سياست در دوره انتقالی به سوسياليسم» می نويسد: " وظيفه حکومت انقلابی و رهبری کمونيستی آن ايجاد اشکال سازمانی است که به تدريج طبقه کارگر را متقاعد به ذيصلاحيتی اداری و مديريت خود در اقتصاد، مؤسسات و کارخانه ساخته و هم چنين بتواند در آگاهی دادن برای تصميم گيری در ارجحيت های اجتماعی و سياسی دولت کارگری برای انتقال به سوسياليزم نقش ايفا نمايد".
برای چه گوارا تنها آزمايش هر سيستم اقتصاد با برنامه و مديريت در پيشرفت و عقب گرد آن با اين بينش تبيين می گرديد، ( يعنی تنها را به سوی سوسياليزم و کمونيزم)؛ او صريحاً عليه بينش معاصر از مارکسيسم که به توسط رساله های نوشته شده اقتصادی در اتحاد شوروی تبليغ می گرديد به مقابله پرداخت؛ کليه اين بينش ها از کتابچه استالين « درباره مشکلات اقتصادی سوسياليسم در شوروی» که در سال 1952 منتشر گرديد، سرچشمه گرفته اند، در اين کتابچه استالين می نويسد، " نکته کليدی برای انتقال به سوسياليزم « فهم» قوانين حرکت سرمايه داری ( همانند قانون ارزش) بوده، که تسلط و فراگيری آن همراه با فهميدن کامل و به کارگيری آن در جهت منافع جامعه، و سپس تحت انقياد در آوردن آن، به يقين تفوق جستن بر اين قوانين خواهد بود" ( نشر زبان های خارجی 1972 پکينگ ص 8).
نتيجه گيری های استالين بی اعتبار نمودن زير بنای ساختمان مارکسيسم در اين "پيشرفت غير منتظره تئوريک" و در قدمی جلوتر ترفيع مکرر قانون ارزش به هويت يک قانون عالم گير ( مطلق) برای توسعه اجتماعی بود. اين بی توجهی يک منطق و مفهوم علمی برای بالا بردن نابرابری اجتماعی بين قشر اشرافيت حاکم در دولت و عالی رتبه گان حزبی در اتحاد شوروی از يک طرف و اکثريت وسيعی از کارگران و دهقانان از طرف ديگر، هم چنان که بالا بردن اختلاف اجتماعی در درون خود طبقه کارگر ايجاد نمود. چه گوارا صريحاً عليه اين عقيده که ساختن سوسياليسم وظيفه مجریان زبردست در انجام استادانه قوانين و مکانيزم های به ارث رسيده از نظام سرمايه داری است، به مجادله برخاست.
تئوری- سيستم برنامه و بودجه برای مؤسسات دولت – چه گوارا
نظريه مارکسيستی- سيستم برنامه و بودجه برای مؤسسات دولتی ( از اين پس «سيستم برنامه بودجه») – به وسيله چه گوارا برای دوره انتقالی از نظام سرمايه داری به سوسياليزم در کوبا ارائه شد. تحت سيستم برنامه بودجه، مؤسسات دولتی متمرکز را توسط بانک دولت از صندوق های بودجه گذاری در مطابقت با برنامه اقتصاد ملی و بنگاه های برنامه ريزی دولت سرمايه گذاری خواهند شد. اين مؤسسات هيچ گونه تنخواه متعلق به خود برای به کار بردن در اعتبارات مستقل خود ندارد؛ رابطه پولی بين مؤسسات و بانک دولت، و هم چنين بين خود مؤسسات، به سادگی روش های حسابداری است که برای نشان دادن چگونگی طرز عمل برنامه دولت و ايجاد فهرست منظم در بيان بهای نسبی کالاهای توليد شده به وسيله مؤسسات متفاوت و جدول طراز تمايل به بالا و پائين آن می باشند.
چه گوارا می نويسد: " در يک سيستم بودجه با عملکرد صحيح در کنترل و مديريت، احتياجی برای بانک در درگير شدن در تصميم گيری های سرمايه گذاری باقی نمی ماند؛ اين ها تصميمات سياسی مربوط به سياست اقتصادی است که مشخصاً به هيئت برنامه ريزی مرکزی دولت مربوط می شود. بانک بايستی خود را به رسيدگی دقيق تنخواه و پيشرفته ی خارج گرديده، منطبق با روش اصولی که همانا عملکرد تخصصی اوست، متعهد نمايد".
" کمونيزم نمود آگاهی و نه فقط پديده توليد است". چه گوارا فهم خود را برای ايجاد يک سيستم مديريت اقتصاد اين چنين آغاز می نمايد، و نکاتی را در ادامه برای اين مديريت پيشنهاد می کند:
· تکنيِک های حسابرسی پيش رفته که کنترلی موثرتر را مهيا نموده اند، و در کنار آن مديريتی با کارآئی مرکزيت يافته؛ هم چنين، آموزش اشکال عملی روش های متمرکز و غير متمرکزی که توسط سرمايه داری فرامليتی به کار برده شده است.
· تکنيک های کامپيوتر که در مديريت و اقتصاد به کار برده می شود و به کارگيری روش های رياضی در اقتصاد؛
· تکنيک های برنامه ريزی و مديريت کنترل در توليدات؛
· تکنيک های مربوط به بودجه به عنوان ابزار برنامه ريزی و کنترل دارائی ها؛
· تکنيک های اداری به مثابه اجزای کنترل اقتصاد؛
· مشارکت و مداخله قاطبه ملت در مديريت اقتصاد، انگيزه مستقيم کارگران زن و مرد در تجسم خود در محصول نهائی توليد؛
· به کارگيری تجارب عملی و تئوری کشورهای سوسياليستی.
برای چه گوارا ساختن سوسياليسم و کمونيزم يک تجلی از آگاهی، سازماندهی و توليد است و نه فقط وظيفه اداری، تکنيکی و اقتصادی.
بررسی قانون ارزش در ديدگاه چه گوارا
در مقاله ای تحت عنوان «در مورد بينش از قوانين ارزش» چه گوارا می نويسد: "به نظر ما، تنها چيزی که انسان قادر به انجام آن نيست، ايجاد ارزش برای يک مقصود مشخص است. روابط توليدی نمودار کننده ارزش می باشند. علی رغم آگاهی ما نسبت به وجودش، ارزش دارای وجود خارجی است. دانش ما يا محدوديت آن هيچ نسبتی به وجود ارزش ندارد، حتی هيچ نسبتی به رابطه توليدی سرمايه داری آن چنان که خود را ظاهر می نمايد، ندارد. انسان قادر است تحت شرايط خاصی جامعه را تغيير داده، اما نمی تواند قوانين آن را اختراع نمايد."
وی در پاسخ به « آلبرتو مورا» هنگامی که ارزش را رابطه بين احتياجات و منابع ارزيابی کرده و می نويسد: "در سوسياليسم قانون ارزش به عملکرد خود ادامه می دهد، هم چنين اين تنها مقياس اداره توليدات نبوده و تحت سوسياليسم قانون ارزش از طريق اقتصاد با برنامه عملی می نمايد" پاسخ می دهد: " اين روشن است که، اگر جامعه محصولی را غير قابل استفاده ببيند، آن جنس هيچ ارزش مبادله ای نخواهد داشت. نکته در اين جاست که بدون ارزش مصرفی، هيچ ارزشی وجود نخواهد داشت. هم زمان با آن، درک ارزش مصرفی ( به استثنای بعضی از نيروهای طبيعت) نيز بدون ارزش، به دليل رابطه ديالکتيکی بين اين دو غير ممکن است . به واقعيت نزديک تر است که رابطه بين احتياجات و منابع به عنوان عامل بالقوه در بينش ارزش گفته شود. اين به اندازه کافی منطقی به نظر می رسد بدين دليل که اين فرمول بندی، با رابطه بين عرضه و تقاضا تبادل پذير بوده – يعنی رابطه ای که در بازار وجود دارد، جائی که يکی از روابط در قانون ارزش يا روابط ارزش عملی می گردد.
وقتی که همه محصولات با رابطه فی ما بين خودشان قيمت گذاری می شوند، از رابطه بين اين محصولات در بازار سرمايه داری مجزا می گردند، بنابر اين ما يک شکل جديد از قيمت که با بازار جهانی سرمايه داری متفاوت می باشد ايجاد نموده ايم. سپس ما چگونه مطمئن خواهيم شد که اين قيمت ها با ارزش منطبق می گردند چگونه ما آگاهانه می توانيم دانش مان را از قانون ارزش برای نائل شدن به تعادل بازار در يک سو و قيمت هائی که بيان گر بهای واقعی از سوئی ديگر است به کار ببريم؟ اين يکی از مهم ترين مشکلاتی است که اقتصاد سوسياليستی با آن رو در روست".
"به کلامی ديگر، هيچ کس نمی پرسد که قانون ارزش به عملکرد خود ادامه می دهد. پاسخی که ما خواهيم گفت اين است که اين قانون در توسعه يافته ترين شکل خود در چارچوب بازار سرمايه داری عمل می کند؛ و در نتيجه آن، تغيير و تبديلی که در بازار توسط دستگاه مالکيت اجتماعی وسائل توليد و توزيع در تغيير آن به وجود می آيد، چگونگی تشخيص عملکردهای قانون ارزش را مشکل خواهد ساخت. قانون ارزش همانند تنظيم کننده روابط کالائی تحت نظام سرمايه داری است. بدين دليل، در نهايت بازار به هر دليلی که در آشفتگی است، بعضی از آشفتگی های آن در عملکرد قانون ارزش نيز روی خواهد داد.
اجازه دهيد ما فرض کنيم که همه بخش های يک برنامه اقتصادی در يک توازن کامل طرح شده است. برای ارزيابی و سنجش اين برنامه، ابزار تحليل تنها نتايج آن خواهد بود. در هر حال تعادل بين عرضه و تقاضا فاکتوری تعيين کننده خواهد بود..." در تقابل با نظريه مديريت چه گوارا، سيستم اقتصاد حسابداری به توسط انستيتوی ملی برای اصلاحات ارضی ( که بعداً توسط کارلوس رافائل رودريگز) و وزرات بازرگانی خارجی ( توسط آلبرتو مورا رهبری می گرديد) در مؤسسات دولتی به مورد اجرا گذاشته شد. اين بينش از نمونه برنامه ريزی و مديريت اتحاد شوروی و اروپای شرقی کپی برداری شده بود. تحت اين سيستم مؤسسات دولتی سپرده ثابت خودشان را خارج از هزينه سرمايه گذاری شده محفوظ نگه داشته و سرمايه گذاری های در نظر گرفته شده با هدف گيری های گسترده ای که در برنامه ريزی اقتصادی دولت قرار گرفته صورت می پذيرد اين سيستم را «خود مديريت در امور مالی» نيز می نامند. داد و ستدها توسط مؤسسات دولتی بر مبنای پرداخت های پولی و گرفتن وام توسط اين مؤسسات از بانک های دولتی با پرداخت سود به آن ها که بانک ها نيز بتوانند فعاليت ها و هزينه های خود را سازمان دهی و تأمين نمايند، انجام می گرفت. در نتيجه، پول«سود» برای يک مؤسسه مجرد و سياست اعتبار و منافع بانک دولت، يک نقش پر اهميت در محاسبه و تصميم گيری های ترجيحی اقتصاد ايفاء می نمايد.
هدف چه گوارا از سيستم برنامه بودجه تشويق و ترويج رفتار و برخورد کمونيستی جديد به کار، هم زمان در تمرين ابتکارات انسان با رفتار بارآور اجتماعی برای به انجام رسانيدن اهداف صريح و روشن که از نظر سياسی مدون و قابل پذيرش به طور جمعی باشد، می بود. در مرکزيت، هم گام و همراه با اين جهت گيری، قدم گذاشتن در جهت پايين آوردن نابرابری اجتماعی درون طبقه کارگر، به اضافه محو اشکال مشخص پيش قضاوت و پيش داوری نفرت بار در جوامع سرمايه داری و سيستم اجتماعی پيشا سرمايه داری، نژادپرستی، تحقير زنان، استثمار فوق العاده زحمت کشان شهری و کار مجرد مرگ آور فردی می باشد.
هم چنان که طبقه کارگر در راه انتقال جامعه قدم بر می دارد، سطح توليد اجتماعی کار نيز افزايش می يابد. چه گوارا معتقد بود طبقه کارگر هم زمان با اين انتقال، آگاهی خود را نيز به معنی تغيير طبيعت انسانی و اجتماعی تغيير خواهد داد. بدين دليل است که او اهميتی فوق العاده به کار داوطلبانه ، هم چنين همبستگی بين المللی با کارگران و کشاورزانی که در مبارزه برای تغيير جهان می باشند قايل بود. بدون پيش روی در اين جهت، برنامه ريزی سوسياليستی غيرممکن می باشد.
ساختمان سوسياليسم به طور ناآگاهانه، بدون رهبری، بدون طبقه کارگری که با چشم انداز تاريخی و بين المللی مجهز گرديده باشد، ايجاد نمی گردد. در اسلوب و روش پيشنهادی در تئوری سيستم برنامه بودجه و راهی که چه گوارا بر آن تکيه داشت پيدايش يک حزب کمونيست پرولتاريائی قوی، در حال رشد، متعهد، با آگاهی سياسی و پيشگام بين المللی از طبقه کارگر تضمين گرديده است.



درباره ی طب انقلابی*
ارنستو چه گوارا
برگردان: رادمان روئین تن

این متن یکی از سخنرانی های «ارنستو چه گوارا» در تاریخ نوزدهم آگوست 1960 است که در مقابل تعداد انبوهی از میلیشای کوبائی ایراد شده است.
این جشن ساده در میان صدها مراسمی که مردم کوبا روزانه برگزار می کنند از آن جهت برای من حائز اهمیت است که آنها آزادی ، پیشرفت تمام قوانین انقلابی و پیشروی شان در راه تکمیل استقلال را، جشن می گیرند.
تقریبا همه می دانند که من سالها پیش حرفه ی خودمان را بعنوان یک پزشک آغاز کردم. زمانیکه من بعنوان یک پزشک شروع بکار کردم، [و یا] زمانیکه که مشغول تحصیل در رشته ی پزشکی بودم، قسمت عمده ی مفاهیمی که امروز بعنوان یک انقلابی دارا هستم از گنجینه ی ایده و افکار من غایب بودند. من در آنموقع بمانند بقیه آدمها می خواستم موفق بشوم. خیال داشتم که یک دانشمند و محقق معروف در علم پزشکی بشوم؛ رویای یک کار خستگی ناپذیر جهت کشف چیزی که بتواند به انسانیت کمک کند و همچنین بتواند مرا به موفقیت فردی برساند را در سر داشتم . [خلاصه کلام] من نیز بمانند همه، محصول و زاده ی محیط خود بودم.
بعد از فارغ التحصیلی، بدلیل شرایط ویژه و شاید هم بخاطر خصوصیاتم، شروع به مسافرت در کشورهای مختلف قاره ی امریکا نمودم؛ [در جریان این سفرها] به همه کشورهای این قاره بجز «هائیتی» و «جمهوری دومنیکن» سفر کرده و با آنها آشنا شدم. بعلت موقعیتی که ابتدا بعنوان دانشجو و سپس پزشک دارا بودم، در یک ارتباط تنگاتنگ با فقر، گرسنگی و امراض مردم قرار گرفتم.
ناتوانی برای درمان یک کودک بعلت نداری، بی هوشی ی که در اثر گرسنگی پیوسته و تنبیه بدنی حاصل شده ، عواملی هستند که باعث می گردند که یک پدر بتواند از دست دادن پسرش را بعنوان یک حادثه ی بی اهمیت بپذیرد . من در آنزمان تشخیص دادم که چیزهایی وجود دارند که تقریبا از لحاظ اهمیت برای من به اندازه ی شهرت کسب کردن و معروف شدنم و یا سهم مهم ایفا کردن در علم پزشکی اهمیت دارند: من می خواستم به آن مردم کمک کنم .
بمانند بقیه افرادی که محصول محیط خود هستند، من نیز پیوسته می خواستم با تلاش و کوشش فردی ام به مردم کمک کنم. پیشتر، مسافرت طولانی ی را به کشورهای مختلف آمریکای لاتین آغاز کرده بودم- من در آنزمان در «گواتمالا» بسر می بردم، گواتمالای «آربنز»- و شروع به نوشتن یک سری یادداشتهای در رابطه با رفتار و سلوکی که یک پزشک انقلابی باید دارا باشد، کردم. همچنین شروع به بررسی این موضوع نمودم که چه چیزهای برای پزشک انقلابی شدن، مورد نیار است.
در «گواتمالا»، یورش و تهاجم که بوسیله ی کمپانی «یونایتد فورت» و وزارت امور خارجه آمریکا، «جان فوستر دالس» و عامل مزدورشان «کاستلو آرمز» بر علیه دولت «آربنز» رهبری می شد، به موفقیت رسید. کودتا به پیروزی رسید چونکه مردم «گواتمالا» از نظر سطح بلوغ سیاسی در حد مردم کوبای امروز نبودند. درست، در یک روز خوب و زیبا ، بمانند سایر روزها، من به یک تبعید نخواسته رفتم یا سرانجام از گواتمالائی که که دیگر وطن من نبود فرار کردم.
سپس من به یک نتیجه ی اساسی پی بردم که برای آنکه یک نفر پزشک، انقلابی باشد و یا بطور کلی یک انقلابی وجود داشته باشد، باید در وهله ی نخست انقلاب بوقوع بپیوندد. تلاش تجریدی افراد با وجود خلوص نیت و اعتقادشان بی فایده است. حتی اگر آنان بخواهند به تنهایی زندگی خویش را فدای ایده های اصیل خود بنمایند، باز هم بی ثمر خواهد بود. در چنین شرایطی در کشورهای پیرامونی قاره ی امریکا، نبرد [تجریدی] بر علیه دولتهای ضد مردمی و شرایط اجتماعی حاکم بر آن، راه به جای نمی برد.
برای خلق یک انقلاب، چنانچه در کوبا به تحقق رسید، نیاز به بسیج کل مردم است. این مردم باید قادر باشند استفاده از اسلحه را فرا گرفته و انسجام و یگانگی را تمرین و عمل کنند. تنها از این طریق است که آنها به ارزش اسلحه و همبستگی واقف خواهند شد.
اکنون ما به هسته ی مرکزی مساله ای که قبلا هم با آن روبرو بودیم، رسیدیم. امروزه، هر فردی حق دارد و حتا وظیفه دارد، مهمتر از هر چیزی، یک پزشک انقلابی باشد؛ فردی که دانش فنی خود را در خدمت به انقلاب و مردم به کار می گیرد. اما اکنون مجددا سوال قدیمی طرح می گردد: واقعا چگونه می توان کار رفاه اجتماعی را انجام داد؟ چگونه انسان قادر است که کوشش های فردی را با وظایف اجتماعی در هم آمیزد؟
ما باید مجددا به بازنگری زندگی خودمان بپردازیم؛ در پیش از انقلاب، بعنوان یک پزشک و در رابطه با بهداشت عمومی چه طور می اندیشیدیم و عمل می کردیم؟. ما باید این رویکرد را با اشتیاق و روش انتقادی عمیق انجام دهیم و سرانجام به نتایجی برسیم که تقریبا تمام چیزهایی که در گذشته فکر و حس می کردیم به بایگانی سپرده و از این رهآورد یک نوع انسان طراز نوینی خلق گردد.اگر هر کدام از ما حداکثر تلاشش را در جهت کمال بخشیدن به انسان نوین به کار گیرد، بدون شک، خلق انسان نوین آسان تر خواهد بود؛ انسانی که نمونه ی کوبای نوین خواهد شد.
این موقعیت بسیار مناسبی است تا برای شما که هم اکنون اینجا حاضر شدید، بار دیگر بر اهمیت این مساله تاکید کنم که انسان طراز نوین که در حال خلق شدن است را نمی توان بطور کامل در پایتخت پیدا کرد، بلکه آنها را باید در گوشه و کنار کوبا جستجو نمود.
شاید از آنهایی که در بین شما در 26 جولای به «سیراماسترا» رفتند دو چیز کاملا ناشناخته را دیده باشند. نخست، ارتشی با بیل و کلنگ ها ؛ ارتشی که بزرگترین افتخارش این است که با بیل و کلنگ شان در رژه فستیوال میهنی «اورینته» شرکت کنند؛ و دوم ارتشی که از رفقای نظامی آنان تشکیل شده که در دستانشان تفنگ قرار دارد. اما شما باید یک چیز بسیار مهمتر از اینها را در آنجا دیده باشید. شما باید بچه هایی را دیده باشید که از نظر وضعیت فیزیکی ، هشت یا نه ساله به نظر می رسند، در حالیکه تقریبا تمامی آنها سیزده یا چهارده سال دارند. آنها کودکان اصلی «سیراماسترا» هستند. آنها محصولات گرسنگی و تهیدستی هستند. آنها همگی مخلوقات سو تغدیه و کم غدایی هستند.
در این کوبای کوچک، با چهار یا پنج ایستگاه تلویزیونی و صدها ایستگاه رادیوئی، با تمام علوم مدرن و پیشرفته، زمانیکه کودکان «سیراماسترا» به مدرسه رسیدند و برای اولین بار لامپ چراغ را در شب مشاهده کردند، از خوشحالی فریاد می زدند که ستارگان، آن شب خیلی پایین آمده بودند. از بین این بچه ها که تعدادی از آنها را حتما شما دیده اید، عده ای شروع به یادگیری مهارتهای مختلف از خواندن تا حرفه های مختلف در مدارس اشتراکی نموده اند. آنها حتا مبادرت به یادگیری علم سخت و مشکل انقلابی گری نموده اند. اینها انسانهای نوینی هستند که در کوبا متولد می شوند. آنها در مناطق مهجور و دور افتاده ی «سیراماسترا» و همچنین در مزارع اشتراکی و مراکز کارگری به دنیا آمده اند.
تما م این مسائلی که طرح کردم، به موضوع صحبت امروز ما مرتبط است، یعنی در هم آمیختگی و ادغام پزشکان و کارگران بهداشتی در جنبش انقلابی. وظایف طب اجتماعی که بخشی از آن در کوبا به نمایش گذاشته شده، عبارتندار: تربیت و غدا دادن به جوان تر ها، تربیت کردن ارتش و تقسیم زمین های که فاقد مالک است بین کشاورزانی که هر روز، روی آنها کار می کردند، بدون اینکه هیچ منفعتی دریافت کنند.
مبارزه با امراض و بیمارها بعنوان یک اصل باید بر اساس بدنی مقاوم و قوی و نه صرفا هنرنمایی یک پزشک بر ارگانیسمی ضعیف صورت بگیرد. این مساله تنها از طریق تامین شرایط لازم در جهت پرورش بدنی سالم و قوی برای تمام اعضای تشکیل دهنده ی جامعه اشتراکی امکان پذیر است. بنابراین علم پزشکی به علمی تبدیل خواهد شد که در جهت پیشگیری امراض و بیماری بکار خواهد رفت و همچنین مردم را راهنمائی می کند تا وظایف بهداشت فردی خود را انجام دهند. در چنین حالتی علم پزشکی باید تنها در مواقع بسیار ضروری نظیر عمل جراحی یا چیزهای دیگری که خارج از مهارتها و توانایی انسان جامعه ی نوین است، بکار گرفته شود.
وظیفه ای که امروز به وزارت بهداشت و سازمانهای مربوطه سپرده شده، عبارتنداز:
تامین بهداشت عمومی برای بخش وسیع تری از مردم ،
بنیان نهادن یک برنامه پیش گیری درمانی،
و راهنمایی و هدایت مردم به انجام امور عملی بهداشتی.
اما برای انجام این وظایف سازمانی و انقلابی، اساسا این افراد هستند که مورد نیاز می باشند. انقلاب بر خلاف نظر عده ای، جامعه و ابتکارات اجتماعی را همگون نمی کند، بلکه برعکس استعدادهای فردی انسانها را آزاد می سازد. چیزی که انقلاب انجام می دهد جهت دادن به استعدادهاست. و هم اکنون وظیفه ی ما این است که استعداد و توانایهای خلاق علوم پزشکی را در جهت وظایف طب اجتماعی کانالیزه کنیم.
ما در انتهای قرن حاضر نه تنها در کوبا بلکه در سایر نقاط دنیا نیز به سر می بریم . مهم نیست که عده ای [ از حامین سرمایه] به چه امیدوارند و در مخالفت با ما چه می گویند. شکل سرمایه داری که ما می شناسیم و در آن رشد کرده ایم و در زیر حاکمیتش رنج کشیدیم ، در تمام جهان شکست خواهد خورد. تمام انحصارت نابود خواهند شد؛ علوم اشتراکی روز به روز به موفقیتهای نوین و مهمی دست خواهد یافت. در قاره آمریکا، ما وظیفه ی پر افتخار پیشگامی جنبش رهائی بخش را که مدتها پیش در کشورهای آفریفائی و آسیائی آغاز شد، بر عهده داریم. از نمونه های بارز این پیشگامی در جنبش آزادیبخش، می توان به مطالبات تغییر بنیادین اجتماعی، همسطح با تغییر ساختمان ذهنی مردم اشاره کرد.
فردگرائی، باید در شکل عملکرد فردی هر شخصی ، از قلمروی اجتماعی ی کوبا محو گردد. در آینده ی کوبا، فردگرائی باید در راستای پشتیبانی از تمام افراد جامعه و در جهت منافع قطعی و غیر مشروط جامعه اشتراکی در آید. چیزهای که امروز شما از صحبتهای من درک می کنید که موجبات تامل شما را در گذشته، حال و آینده سبب می شود، کافی نیست. برای اینکه روش فکر کردن خود را تغییر دهیم، ضرورت دارد که خود را در مجاورت تغییر درونی عمیق قرار داده و در آنزمان است که- مخصوصا در اجرای وظایف و التزامات خودمان به جامعه -می توانیم شاهد تغییرات عمیق خارجی باشیم.
تغییر و تحولات خارجی بطور روزانه در کوبا در حال وقوع است. یکی از راههای شناخت انقلاب و آگاه شدن از انرژی بلقوه مردم، این است که به تمام کوبا مسافرت کرده و شاهد مراکز کارگری و اشتراکی ی بود که در حال شکل گیری هستند. اما تنها مسافرت به همه کوبا و آشنایی با مردمی که در مراکز کارگری و اشتراکی کار می کنند برای رسیدن به مرکز طب انقلابی کافی نیست، بلکه باید به جستجوی بیماریهای که مردم حامل آن هستند، چیزی که از آن رنج می برند، چیزی که بعنوان شوربختی مزمن برای سالیان سال با آن دست و پنجه نرم می کردند و چیزی که از قرن ها سرکوبی و فرمانبرداری مطلق به آنها ارث رسیده ، پرداخت. پزشکان و کارگران پزشکی باید به مرکز کار جدیدشان یعنی بین مردم و در بین مراکز اشتراکی بروند.
مهم نیست چه اتفاقی در جهان بیافتد، همیشه پزشک به بیمارش نزدیک است و از ژرفای روح بیمار خود آگاهی دارد. چون پزشک کسی است که با دردها مبارزه کرده و آنها تسکین می دهد. او کار بسیار پر ارزش و پر مسئولیتی را در جامعه بر عهده دارد.
چندین ماه پیش در «هاوانا»، یک گروه از پزشکانی که جدیدا فارغ التحصیل شده بودند از رفتن به مناطق روستائی سر باز زدند و خواستار پاداش شدند. وقوع این حادثه سبب شد که خاطرات گذشته ام را در رابطه با اینکه چه کسی بودم و چگونه فکر می کردم را مرور کنم. از نقطه و نظر گذشته، حداقل رفتار آنان برای من بسیار منطقی به نظر می رسید. داستان من بمانند سرگذشت گلادیاتورهای عصیانگری بود که می خواستند از آینده و شرایط بهتری اطمینان حاصل کرده و خود را به تنهائی در خدمت مردم قرار دهند.
اما اگر بجای این پزشکان که خانواده های آنها عموما قادر به پرداخت هزینه ی تحصیل آنان بودند، تعدادی از افراد کم بضاعت، تحصیل خودشان را به پایان می رساندند ، چه اتفاقی می افتد؟ یا چه اتفاقی می افتد که اگر به طور معجزه آسا، دویست یا سیصد نفر از دهقانان از این دانشگاه فارغ التحصیل می شدند؟
مسلما آنها فورا و با اشتیاق وافر به کمک برادران خود می شتافتند. آنها درخواست سخت ترین کارها و مسئوالیتها را می کردند تا نشان دهند که سالیانی که جهت تحصیل صرف کرده اند بیهوده نبوده است. اگر در شش یا هفت سال آینده، دانشجویان فارغ التحصیل از بین کارگران و دهقانان در تمام رشته ها باشند، می دانید چه اتفاقی خواهد افتاد؟
اما ما نمی توانیم به آینده با یک دیدگاه قضا و قدری بنگریم و انسانها را به فرزندان طبقه کارگر و دهقانان از طرفی، و ضد انقلاب از طرف دیگر تقسیم کنیم؛ چراکه این ساده کردن موضوع و بیش از همه مطابق با واقعیت نیست. هیچ چیزی نمی تواند یک انسان شریف را بیشتر از زندگی کردن در انقلاب تربیت و آموزش دهد.
هیچ یک از ما، هیچ کدام از اولین گروهی که به «گرانما» رسیدند و در «سیراماسترا» موضع گرفتند و آموختند که به کارگران و دهقانان احترام گذاشته و با آنها زندگی کنند از پیشینه ی دهقانی یا کارگری نمی آمدند. طبیعتا عده ای از ما، در ایام کودکی کار کرده بودند ولی چیزی که گرسنگی مطلق نام دارد را، هیچ یک از ما تجربه نکرده بود. اما در مدت دو سال طولانی در «سیراماسترا»، ما با گرسنگی آشنا شده و خیلی چیزها برای ما روشن شد.
در ابتدا، اگر هر کسی به املاک زمینداران و دهقانان ثروتمند دست درازی می کرد، مورد تنبیه ما قرار می گرفت. اما ما در یک روز، ده هزار راس گاو را به «سیراماسترا» آوردیم و به دهقانان گفتیم: بخورید. و دهقانان بعد از سالیان سال، برای اولین بار گوشت خوردند. احترامی را که ما برای حق مقدس مالک بر آن ده هزار راس گاو داشتیم با وارد شدن در نبرد مسلحانه از دست رفت و همگی ما به این مساله به خوبی پی بردیم که حق زندگی یک نفر انسان، میلیونها برابر پربهاتر از همه ی دارائی های ثروتمندان ترین افراد روی زمین است. ما این مساله را با وجود اینکه نه از طبقه کارگر و نه از طبقه ی دهقانان بودیم درک کردیم. و آیا ما که افراد منتخب [انقلابی] بودیم نباید آنچه را که بقیه مردم کوبا نمی توانستند آنرا بیاموزند به آنها بیاموزانیم؟ بلی، مردم کوبا می توانند بیاموزند، بعلاوه ، انقلاب امروز خواستار آن است که آنان بیاموزند. انقلاب همچنین خواستار آن است که مردم به این مساله پی ببرند که خدمت به هماسیه به مراتب مهمتر از [هر] پاداشی است. باید درک کنند که قدرانی و سپاسگذاری یک ملت به مراتب پر دوام تر و تعیین کننده تر از تمام طلا های است که یک نفر می اندوزد. هر پزشکی، در طول فعالیت حرفه ای خود، می تواند و باید به جمع آوری گرانبهاترین گنج یعنی قدردانی و سپاسگزاری مردم مبادرت کند.از اینرو ، ما باید شروع به محو کردن افکار کهنه خود نموده و به مردم نزدیک و نزدیک تر شویم. رویکرد ما به مردم نباید به مانند گذشته باشد.
همه شما خواهید گفت: "خیر، من مردم را دوست دارم. من کارگران و دهقانان را دوست دارم و در روزهای شنبه به اینجا و آنجا می روم تا آنها ببینم". بدون شک هرکسی از شما این کار را انجام داده است. اما ما قبلا اینکار را به مقاصد خیرخواهانه انجام می دادیم ولی چیزی که امروز ما باید به آن عمل کنیم، تمرین «همبستگی» است. ما نباید به نزد مردم رفته و بگویم: " ما اینجا هستیم و آمده ایم تا کاری برای شما انجام دهیم، به شما علوم بیاموزیم، تا اشتباهات و فقدان فرهنگتان را به رختان بکشیم" . بلکه در عوض ما باید با ذهنی جستجوگر و روحی فروتن به نزد [توده] رفته و از منبع عظیم خرد یعنی «مردم»، بیاموزیم. پس از آن است که تشخیص خواهیم داد که تا چه اندازه ای نظراتمان نادرست بوده و این نظرات نادرست چطور به شکل خودکار به بخشی از سیستم فکری ما مبدل شده است. غالب اوقات، ما نیاز داریم تا افکارمان را نه تنها در مورد مفاهیم کلی، اجتماعی و فلسفی، بلکه همینطور در مورد نظریات پرشکی نیز تغییر دهیم.
ما در خواهیم یافت که بیماریها دیگر نیازی ندارند بمانند همیشه در بیمارستانهای بزرگ شهر معالجه گردند. مشاهده خواهیم کرد که پزشک باید کشاورز نیز باشد تا مواد غذائی جدیدی بوجود آورد و با سرمشق قرار دادن خودش، تمایلاتی برانگیزد تا این مواد غذایی جدید به مصرف رسد و در سازمان تغذیه ی کوبا، تنوع و دگرگونی غذائی رخ دهد. سپس در خواهیم یافت که چگونه و تحت چه شرایطی باید آموزگارانه رفتار کنیم.
همچنین ضرورت دارد که «سیاستمدار» نیز باشیم و صرفا به سوی مردم نشتابیم تا حکمت و فرزانگی خود را به رخ آنها بکشیم. بلکه باید به مابین مردم برویم و به آنها نشان دهیم که ما از آنها خواهیم آموخت،که قادریم به همراه آنان، آزمون بزرگ پایه ریزی ساختمان کوبای نوین را به فرجام برسانیم.
گامهای عملی بسیاری در این رابطه برداشته شده است. در فاصله ی بین اول ژانویه 1959 و حال حاضر، مدت زمانی وجود دارد که نمی توان آنرا با هیچ گونه مفاهیم قراردادی اندازه گرفت. اکثریت مردم کوبا دریافته اند نه یک دیکتاتور بلکه یک سیستم سقوط کرده است و این حقیقتی است که مردم باید بیاموزند که بر روی ویرانه های سیستم گذشته باید نظام جدیدی را برپا کنند که خوشبختی مطلق را برای آنها به ارمغان آورد.
بخاطر دارم که در اوایل سال گذشته رفیقمان «نیکولاس گیلن» از آرژانتین به کوبا آمده بود. اگرچه امروز اشعارش به یکی و دو زبان دیگر ترجمه شده و هر روز بر خوانندگان آثار او افزوده می شود ولی او مثل امروز شاعر و نویسنده ی بزرگی بود. در آنزمان، بسیار برای «گیلن» سخت بود تا اشعار مردمی اش را در کوبا بخواند، چراکه مورد پیش داوری قرار می گرفت. هیچکسی تصور نمی کرد که او استعداد خارق العاده ی شاعریش را سالیان سال در خدمت آنچه که به آن اعتقاد داشت، بدون پاداش در خدمت مردم قرار دهد. در گذشته ، مردم او و اشعارش را بعنوان افتحار و شکوه کوبا نمی دانستند بلکه او را نماینده ی یک حزب سیاسی تلقی می کردند که اینطور نبود. اکنون تمام آن چیزها فراموش شده است و ما یاد گرفته ایم که نباید بخاطر عقاید متفاوت درباره ی چگونگی ساختمان درونی کشورمان، مادامی که دشمن مشترک داریم، در بین ما تفرقه بوجود آید. آنچه باید آشکار شود این است که دریابیم که آیا دشمن مشترکی داریم یا نه؟ آیا ما واقعا کوشش می کنیم تا به هدف مشترکمان نائل شویم یا نه؟ کسی پشت سرش را نگاه نمی کند که ببيند صحبت های ما استراق سمع می شود يا نه؛ اگر کسی نيست، بايد نظرمان را به روشنی بدهيم که حکومت انحصارطلب ايالات متحده آمريکا دشمن ما و دشمن اصلی تمام آمريکاست.
آیا ما کوشش می کنیم که ملتی آزاد در میان ملل آزاد دیگر باشیم، بدون آنکه وابستگی و تعلقی به هیچ یک از بلوک داشته باشیم ؟ آیا می توانیم بدون مشورت با یکی از سفارتخانه های قدرتهای بزرگ، هر گونه اقدام خارجی و داخلی را انجام دهیم؟ اگر برای توزیع ثروت آنهائی که بیش از اندازه دارند در بین کسانی که هیچ ندارند برنامه ریزی می کنیم، اگر کار خلاقانه را سرچشمه و منبع پرتوان رضایت خاطر روزانه خویش قرار می دهیم، در این صورت اهدافی داریم که برای تحقق بخشیدن به آنها کار کنیم و هرکسی که چنین هدفهایی را داراست، دوست ماست. اما در تحقق این اهداف، وابستگی افراد به سازمانها و افکار مختلف، جز فرعیات محسوب می شود.
در زمان خطرات بزرگ، در بحرانهای سخت و نابهنگام، فقط دشمنان بزرگ و اهداف بزرگ باید به حساب آیند. اگر روی این مساله با هم توافق داریم ، اگر ما همگی می دانیم در حال حاضر به کجا می رویم، باید شروع به کار[مشترک] کنیم.
همانطور که پیشتر به شما گفتم برای اینکه یک انقلابی باشید در مرحله ی اول باید انقلاب وجود داشته باشد. ما این انقلاب را تجربه کردیم. سپس، شما باید مردمی را که می خواهید با آنها کار کنید را بشناسید. فکر می کنم ما هنوز بطور کامل به این مساله آشنا نشدیم و باید روی این مساله هنوز کار کنیم. از من سوال می کنید که چه وسائلی برای شناختن مردم وجود دارد. مگر به جز این است که باید با آنها کار کنیم و در مزارع اشتراکی آنها زندگی کنیم. هر کسی نمی تواند اینکار را انجام دهد. بسیاری از مناطق محروم وجود دارند که حضور کارگران پزشک در آنها بسیار مهم است. من می گویم که میلیشای انقلابی یکی از بزرگترین ابزار برای همبستگی مردم کوبا می باشد. هم اکنون میلیشا، وظیفه ی نوینی را به پزشکان داده اند و آنها را برای چیزی که در گذشته بسیار نزدیک ، یک حقیقت غم انگیز و مهلک برای کوبا محسوب می شد، آماده می کنند. حقیقتی که در آن زمان نشان می داد که ما قربانی یک حمله ی نظامی بزرگ و گسترده می شویم.
من باید هشدار بدهم که پزشکانی که بعنوان یک انقلابی یا سرباز انجام وظیفه می کنند باید همیشه پزشک باقی بمانند. شما نباید مرتکب اشتباه مشابهی شوید که ما در «سیرا ماسترا» مرتکب شدیم. ممکن است آن کاری که ما در «سیراماسترا» انجام دادیم یک اشتباه نبود، چراکه به نظر می رسید که همه ی رفقای امدادگر در آن مقطع زمانی، باقی ماندن در کنار زخمی ها یا افراد مریض را امر پست و پیش پا افتاده ای می شمردند و هر یک از آنها در جستجوی راههای ممکن برای گرفتن اسلحه و شتافتن به خط مقدم برای اثبات روحیه ی جنگنده ی خود بودند.
هم اکنون، وضعیت متفاوت است و ارتش نوین که برای دفاع از کشور شکل خواهد گرفت باید ارتشی باشد که از تاکتیکهای متفاوتی بهره بگیرد. پزشکان اهمیت وافری در پی ریزی ارتش نوین دارند. ما باید حرفه خود را بعنوان یک پزشک ادامه دهیم چراکه این شغل یکی از زبیاترین وظایف و یکی از مهمترین چیزهای است که در جنگ حائز اهمیت است. نه تنها پزشکان بلکه پرستاران، متخصصین آزمایشگاهی ، همه آنها که خودشان را وقف این حرفه انسانی نموده اند، دارای اهمیت زیادی هستند.
اگرچه ما از خطر نهفته آگاهیم و خود را برای دفاع در مقابل یورش و تهاجمات احتمالی آماده می کنیم که هنوز اتمسفر آن موجود است، اما ما باید فکر کردن در مورد آن را متوقف کنیم. اگر آمادگی برای جنگ در مرکز اهمیت قرار گیرد، ما نخواهیم توانست خودمان را وقف کارهای خلاق نمایم. تمام کارها و تمام سرمایه ای که در جهت آمادگی نظامی مصرف می شود ، تلف خواهد شد. شوربختانه، ما باید این کارها را انجام دهیم، چراکه دیگران نیز مشغول آماده کردن خودشان برای جنگ با ما هستند. اما من باید به این حقیقت اقرار کنم که – و این را با صداقت کامل می گویم، به شرفت یک سرباز- پولهایی که از بانک مرکزی برای خرید اسلحه هزینه می شود من را بسیار غمگین می کند.
با این وجود، میلیشا دارای یک وظیفه مهم در زمانهای صلح هستند؛ آنها باید در مراکز پرجمعیت به ابزاری مبدل شوند که مردم را متحد سازند. یک همبستگی حداکثری باید به آزمون گذاشته شود، چنانچه به من گفته شده این مساله در میلیشای پزشک به تمرین گذاشته شده است. در زمان خطر، میلیشا باید فورا به حل مشکلات مردم فقیر کوبا بپردازند. لیکن به میلیشا که متشکل از همه ی طبقات اجتماعی کوبا هستند فرصت داده می شود که به [ارتش] میلشیا بپیوندند و با هم زندگی برابر را تجربه کنند.
اگر کارگران پزشکی- به من اجازه دهید که این لقب را که مدتی پیش فراموشش کرده بودم یکبار دیگر استفاده کنم - موفق بشوند، اگر ما این سلاح جدید اتحاد و همبستگی را بکار بگیریم، اگر ما اهداف خودمان را بشناسیم، اگر دشمنان خودمان را بشناسیم و بدانیم که چه جهتی را باید برویم، سپس تنها چیزی که برای ما باقی می ماند این است که بداینم تنها بخشی از راه باقی مانده که باید روزانه طی شود. آن بخش [از راه] را هیچ کسی نمی تواند به ما نشان دهد؛ آن بخش یک سفر اختصاصی برای هر فردی است. آنچیزی است که ما هر روز انجام می دهیم، چیزی که هر فردی از تجربیات شخصی خود گردآوری می کند، و چیزی که هر فردی با اشتغال به حرفه اش به عرصه ظهور می رساند؛ یعنی وقف و اختصاص دادن خودیت خود در جهت رفاه و سعادت انسان.
هم اکنون که ما تمام عناصر را برای قدم نهادن به سوی آینده داریم، اجازه دهید توصیه ی «خوزه مارتی» را به خاطر آوریم، اگرچه در حال حاضر خود من آنرا نادیده می گیرم ولی باید پیوسته آنرا بکار گیریم:"بهترین طریق گفتار، عمل است". اجازه دهید به سوی آینده ی کوبا گام برداریم.
* این مقاله در حدود چهار دهه پیش توسط تعدادی از اعضا یا هواداران «جبهه ی بعد از یک مدت طولانی انتظار

یادداشتهای انتقادی «چه گوارا» انتشار یافت!
مایکل لووی
برگردان : رادمان روئین تن

«مایکل لووی» رئیس بخش تحقیقات جامعه شناسی ی «مرکز علمی پژوهش ملی» در پاریس است. او نویسنده ی پر تلاش مارکسیست و خالق آثاری همچون «مارکسیزم چه گوارا»، «مارکسیزم و الهیات رهائی بخش»، «سرزمین پدری یا زمین مادری» و « توسعه مرکب و ناهموار» می باشد.
ما مدت بسیار زیادی در انتظار انتشار کتاب انتقا دی «چه گوارا» بودیم. این کتاب شامل دستنوشته های «چه گوارا» در مورد اتحاد جماهیر شوروی (سابق)، یادداشتهای «چه گوارا» در بین سالهای ۶۶- ۱۹۶۵، یعنی بعد از شکست ماموریتش در کنگو و قبل از عزیمتش به بولیوی درست زمانیکه او در «تانزانیا» و «پاراگوئه» بسر می برد، می باشد.
برای سالیان سا ل، این مدرک "خارج از چرخش" باقی مانده بود؛ بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به تعدادی از محققان کوبایی اجازه داده شد بدون آنکه از آنها یادداشتی بردارند، به کنکاش و مشورت در مورد این مطالب مبادرت کنند. فقط چهل سال بعد از نگارش این یادداشتها بود که تصمیم به چاپ آنها در کوبا گرفته شد؛ انتشار یادداشتهای «چه گوارا» در سطح بسیار وسیع صورت گرفت؛ به طوری که بقیه ی مطا لب انتشار نیافته او را نیز شامل می شد. تعدادی از این مطالب به این قرارند: یک نامه از «چه» به «فیدل کاسترو» در آوریل ۱۹۶۵ که شامل یک مقدمه ای به یک کتاب بود، یادداشتهای در مورد نوشته های مارکس و لنین، گزیده ای از یادداشتهای محاوره ای بین «گوارا» و سایر همکارانش در وزارت صنایع ( بین سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۵) – که قسمتی از آن پیشتر در فرانسه و ایتالیا در سال ۱۹۷۰ به چاپ رسیده بود-، نامه هایی به افراد و شخصیتهای مختلف ( پل سوئیزی و چارلز بتلهایم) و خلاصه ای از یک مصاحبه با رئیس جمهور مصر «الطلیعه» ( آوریل ۱۹۶۵).
چرا این یادداشتهای «گوارا» زودتر منتشر نشد؟ ما می توانیم بفهمیم که قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دلایل "دیپلماتیک" برای محرمانه نگاه داشتن آنها وجود داشت. اما بعد از سال ۱۹۹۱ چرا؟ چه "خطری" این یادداشتها در بر داشتند؟ این پنهانکاری کاملا عجیب و غریب است... چه کسی تصمیم گرفت که این یادداشتها باید در کشوی میز نگاه داشته شوند؟ چه کسی نهایتا چراغ سبز را برای انتشار آنها نشان داد؟ مقدمه ی کتاب یادداشتهای انتقادی «چه» که از «ماریا دل کارمن اریت گارسیا» مسئول مرکز تحقیقات و بررسی «چه گوارا» در «هاوانا» می باشد، چیزی را توضیح نمی دهد و خودش را محدود به این کلمات می کند: " این اسناد برای سالیان [ جر اسنادی بوده] که یکی از بیشترین انتظار را برای چاپ کشیده است؟"
سرانجام این یادداشتهای بسیار جالب در دسترس خوانندگان علاقمند قرار گرفت. این یادداشتها گواهی ی است بر روحیه مستقل «چه گوارا»؛ به نگاه منتقدانه ای که او در مورد مدل "سوسیالیزم واقعا موجود" روسی داشت و به تلاش و جستجوش جهت یافتن یک بدیل رادیکال. اما این یادداشتها همچنین محدودیتهای طرز تفکر «چه» را نیز به ما نشان می دهد.
اجازه بدهید که به محدودیتهای نگرشی «چه» بپردازیم. «چه گوارا» در آنزمان – ما نمی دانیم که آیا پیشرفتهای در تفکرات او بین سالهای ۶۷-۱۹۶۶ بوجود امده یا نه- مساله استالینیزم را درک نکرده بود. او بر کوچه ی بن بست اتحاد جماهیر شوروی استناد می کرد ... به سیاستهای نوین اقتصادی لنین ( نپ)! مطمئنا او بر این اعتقاد بود که اگر لنین عمر بیشتری می کرد- او بطور طعنه آمیز می نویسد که لنین اشتباه کرد که مرد- می توانست تاثترات مخرب این سیاست را تصحیح نماید. لیکن «چه گوارا» متقاعد شده بود که مقدمه ی بازگشت به کایپتالیزم که بوسیله ی «نپ» طرح گردید منجر ظهور گرایشات بدکار در ۱۹۶۳ در شوروی شد. گرایشاتی که در جهت بازسازی مجدد سرمایه داری گام بر داشتند. تمام انتقادات «چه گوارا» از «نپ»، بی مصلحت نبودند و آنها چیزهای هستند که با نظرات «اپوزیسیون چپ» بین سالهای ۲۷-۱۹۲۵ منطبق اند. برای مثال «چه گوارا» اظهار می دارد " کادرها [ ی حزب] خودشان را متحد و هم پیمان سیستم نموده و به پی ریزی یک کاست با حقوق ویژه مبادرت می کنند" . ما با خواندن این جملات متحیر می شویم [ و این سوال را از خود می پرسیم] که آیا «چه گوارا»، آثار «تروتسکی» را خوانده است؛ «تروتسکی» که در هیچ کجای یادداشتهای او از آن نامی برده نشده است... اما فرضیه ی تاریخی ی که «چه گوارا» عنوان می کند و بر اساس آن مدعی است که نتایج سیاستهای نوین اقتصادی (نپ) باعث و بانی رشد گرایشات وابسته به کاپیتالیزم در شوروی شد، قابل قبول نیست. این نوع دید، به سادگی استالینیزم و عیوب و اشکالات بزرگی را که این نوع «ایزم» در عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شوروی انجام داده، نادیده می گیرد. ما چندین ارجاع به «استالین» را در یادداشتهای «چه گوارا» پیدا کردیم. یکی از نمونه های نادر و بسیار انتقادی از «استالین» از این قرار است : " جرم وحشتناک تاریخی «استالین»: حقیر شمردن آموزش کمونیستی و بنیان گذاشتن قدرت فرقه ای نامحدود است". این جمله کاملا دقیق است، اما بعنوان یک آنالیز ناکافی و نارساست.
بیشتر انتقادات «چه گوارا» در رابطه با شوروی مربوط به مسائل اقتصادی این کشور در بین سالهای ۶۴- ۱۹۶۳ است که ما پیشتر از آنها آگاهی داشتیم. این انتقادات در پلمیکهای که «چارلز بتلهایم» ( بر علیه گوارا) و «ارنست مندل» ( در حمایت از او) نیز در آن شرکت نمودند مطرح گردید. در جریان این پلمیکها «چه گوارا» به دفاع از برنامه ی متمرکز بر علیه قانون ارزش "خود مدیریت" کارخانه ها پرداخت؛ چیزی که مستقل و خود گردان بوده و بر اساس قوانین بازار عمل می کند. او در این رابطه دفاع از آموزش کمونیستی در مقابل انگیزه های انحصاری و شخصی را مطرح کرد.. چه گوارا همچنین به درستی از انگیزه های مادی که سبب خراب شدن مدیران کارخانجات می شد نگران بود. ما همچنین در یادداشتهای «چه گوارا»، یک انتقاد از غیبت انترناسیونالیزم در مراودات تجاری شوروی – مراودات نابرابر با کشورهای وابسته- پیدا کردیم. در این رابطه او از لنین نقل و قولی می آورد: " ما نمی توانیم کمونیزم را در یک کشور بسازیم". «چه گوارا» در ادامه و در رابطه با مخالفت دستگاه بوروکراتیک کرملین با انقلاب جهانی می نویسد: " به طور آشکار باید تصدیق نمود که مشخصات جهانی انقلاب، چیزی که از این به بعد [ بوسیله ی شوروی] انکار می شود".
اما در این نوشته ها هنوز هیچ سوالی در مورد استالینیزم طرح نشده است. «تروتسکی» در یادداشتهای «چه گوارا» غایب است. اما ما به یک فاکت بسیار جالب از مباحثاتش در وزارت صنایع بر می خوریم، او می نویسد: " تو نمی توانی عقاید مخالف را با چماق نابود کنی، این گونه برخورد باعث مردن هر گونه پیشرفت و توسعه آزاد آگاهی خواهد شد". "این روشن است که ما می توانیم چیزی های زیادی از افکار «تروتسکی» بیاموزیم ، حتی با وجود آنکه فعالیتهای بعدی او اشتباه بودند". «چه گوارا» به طور طعنه آمیز اضافه می کند که شوروی ها او را متهم به تروتسکیست بودن نموده و به او مارک های شبیه به "سان بنیتو" می زنند.( سان بنیتو، لباسی است که دستگاه تفتیش عقاید کلیسای اسپانیا در قرون وسطی بر تن مرتدین می کرد و آنها را به سوی شکنجه هدایت می نمود).
«چه گوارا» به درستی از برنامه ریزی بعنوان محور مرکزی روند ساختمان سوسیالیزم دفاع می کرد، زیرا " برنامه ریزی، انسان را از حالت یک موجود اقتصادی رها می سازد". و او در نامه اش به «فیدل» تشخیص داد که در کوبا " کارگران در تنظیم برنامه [ اقتصادی]دخالت نکرده اند". چه کسی باید برنامه ریزی کند؟ بحث «چه گوارا» در بین سالهای ۶۴-۱۹۶۳ جوابی به این سوال نمی دهد. در یادداشتهای سالهای ۶۶- ۱۹۶۵ است که ما جالبترین گام از طرف «چه» را در جهت پاسخگویی به این سوال مشاهده می کنیم.
به نظر «چه گوارا»، با وجود اینکه اهرم اقتصادی تعیین کننده ی همه چیز است، شوروی ها مفهوم اصلی برنامه ریزی که عبارتنداز " تصميم اقتصادی توده ها با آگاهی به نقش شان "، را با جایگزینی سیاستهای تخدیر کننده، تغییر دادند؛ او تاکید کرد که توده ها " باید امکان نظارت بر سرنوشت خود را داشته باشند، آنها باید قادر باشند تصمیم بگیرند که چه مقدار باید جهت ذخیره و چه مقدار باید در راستای مصرف تولید کنند؛ تکنیکهای اقتصادی حاوی آمار و ارقام باید با تصمیم مردم بکار گرفته شوند و " اگاهی توده ها باید تضمین کننده ی اجرایش باشند". این موضوعی است که «چه» در یادداشتهایش، چندین بار به آن باز می گردد.
«چه» معتقد است که با وجود آنکه برنامه ریزی اقتصادی به خودی خود کار متخصصان این فن است اما این کارگران و مردم به شکل عام هستند که باید در مورد مسائل بزرگ (نرخ رشد، انباشت یا مصرف) ، در کشور تصمیم بگیرند. ما می توانیم به این جدایی مکانیکی بین تصمیمات اقتصادی و اجرائی انتقاد کنیم اما این فرمول بندی «چه گوارا» به شکل بارزی به ایده ی برنامه ریزی دمکراتیک سوسیالیستی ( برای مثال ایده ی که بوسیله ی ارنست مندل فرمول بندی شد) نزدیکتر است . او به نتایج سیاسی [منسجمی] دست نیافت اما ما نمی توانیم اهمیت این نظرگاه نوین دمکراسی اقتصادی «چه» را انکار کنیم.
ما می توانیم این یادداشتهای «چه گوارا» را به عنوان یک مرحله ی مهم و بارزی از مسیر راهش در جهت جایگزینی «کمونیزم دمکراتیک» به جای مدل استالینیستی شوروی در نظر بگیریم. راهی که متاسفانه پیش از آنکه به هدف برسد، با قتل وحشیانه ی« چه» بوسیله ی آدمکشان بولیویای ی دست پروده ی سازمان سیا در اکتبر ۱۹۶۸، ناتمام باقی ماند.
ملی» در خارج کشور ترجمه و به چاپ رسید و مجددا بوسیله ی «سازمان چریکهای فدائی خلق» باز تکثیر شد. از آنجایی که ترجمه ی نخست این سخنرانی به فارسی، دارای اشتباهات فاحش و حذفیات زیادی است ، به برگردان مجدد آن اقدام کردم.